- نویسنده : اکبر بابایی مفرد
- ۱۱ دی ۱۳۹۹
- کد خبر 12371
- بدون نظر
- ایمیل
- پرینت
سایز متن /
بسمالله قاصم الجبارین
پایگاه خبری ۱۷ مرداد/ صبح جمعه ۱۳ دیماه ۹۸؛ توی اتاقم خواب بودم، اتفاقا اون شب تنها بودم و دیر وقت خوابیدم، حوالی ساعت هشت یا ۹ صبح بود یک دفعه در اتاقم محکم کوبیده شد.
خوابم میومد اولش اعتنا نکردم، فکر کردم بچهها میخوان اذیتم کنن دیدم ول کن نبود، به زور خودمو رسوندم و در اتاق رو باز کردم، سید بود، گفت: پاشو بابا!! زدن حاج قاسم رو شهید کردن تو گرفتی خوابیدی؟!! بهش گفتم: برو بابا!
در رو بستم و اومدم دراز کشیدم، یهو دلهره تمام وجودمو گرفت که نکنه خدایی نکرده سید راست گفته باشه!!!
رفتم سراغ گوشی، فضای مجازی پر شده بود از عکسهای فرودگاه بغداد و دست و انگشتر حاج قاسم، قلبم داشت از جا کنده میشد، نمیخواستم باور کنم ولی گویا قضیه صحت داشت.
شوکه شده بودم نمیدونستم باید چکار کنم! یک دفعه رضا که از گلزار شهدای کرمانشاه برگشته بود اومد و شروع کرد گریه کردن، منم با دیدن این صحنه و عکس و کلیپهای سردار بغضم ترکید، یکی دو ساعت بعد، از بلندگوی حسینیه خوابگاه صدا اومد که اتوبوس به مقصد مصلی، دمِ گیتِ خوابگاه منتظره.
اکثر بچههایی که حضور داشتن پیرهن مشکیهاشون رو پوشیده بودن، هر کی یه گوشه زانوی غم بغل گرفته بود، انگاری که همه یتیم شده بودن…
یه نفر دم از انتقام میزد، یکی میگفت باید عراق رو هم ادب کنیم،
اون یکی مداحی گوش میکرد و اشک میریخت، یکی دیگه اصلا با کسی حرف نمیزد، همه انگار عزیزترینشون رو از دست داده بودن.
گاراژ پیاده شدیم و رفتیم سمت مسجد جامع کرمانشاه غلغله بود، همه اومده بودن، از هر قشر و حزب و تفکر خاصی که فکرشو بکنی، برادرای اهلسنت هم اومده بودن و اونا هم همه عزادار بودن، هیچوقت تو عمرم اینطور فضایی رو ندیده بودم!
همه داشتن گریه میکردن! صدای مرگ بر آمریکا تا چند خیابون اونورتر میرفت، هیچوقت اینطور اتحادی بین جامعه ندیده بودم! همهشون همصدا شعار میدادن، بچهها یه سری پلاکارد تهیه کرده بودن.
رو یکی نوشته بود:
لعنت بهدهانیکه بعد از تو دم از مذاکره بزند، رو چند تای دیگه جملهای با این مضمون حک شده بود: چند حاج قاسم دیگر باید شهید شود تا بعضیها بفهمند آمریکا جنایتکار است!!!
یا اعلام مخالفت با لوایح استعماری از جمله FATF، آمریکا چهره واقعی خودشو یک بار دیگه نشون داد، کسانی رو تو جمعیت دیدم که فکر میکردم اینها کلاً با انقلاب مشکل دارن ولی اومده بودن و از ما هم ناراحتتر!!!
داغ سردار نمیزاشت به چیز دیگه فکر کنی، اما من ته دلم راضی از این اتحادی بود که وجود داشت، حس میکردم دیگه همه معتقدن که نباید اصلا به فکر! مذاکره هم بیفتن، اصلا ما و آمریکا تا ابد باید رو به روی هم باشیم ،نه اینکه فکر نشستن پشت میز مذاکره!
چون از عمق وجود معتقد بودیم که جنتلمنهای پشت میز مذاکره همان تروریستهای فرودگاه بغداد هستن، الآن از اون روز لعنتی یک سال گذشته، به خون تمام شهدا قسم که داغ حاج قاسم عزیز ذرهای سرد نشده ولی بعضی از مسئولین و حتی هموطنامون باز هم به فکر مذاکره با شیطان بزرگ افتادن و خیلی زود خودشونو به فراموشی زدن.
ولی ما از مواضعمون ذرهای کوتاه نمیآییم اصلاً قصه ما و آمریکا دیگه قصه پدر کشتگیه!!! امیدوارم مسئولین هم متوجه شده باشن و با تصمیمات اشتباهشون خون سردار دلها رو پایمال نکنن.
خلاصه؛ یادمون نره که چه بلایی سرمون آوردن!!!
والعاقبه للمتقین…
امیرمحمد مهدینیا
دانشجوی مهندسی مکانیک/ دانشگاه رازی کرمانشاه